یادداشت ها ـ از ٢۰١ تا ۴۰۰

ساخت وبلاگ

(٢۰١)
هرآنچه باز می‌گردد از فراموشی، برای جستن آوایی باز می‌گردد  
● لوییز گلوک، برگردان مسعودطوفان و رضا پرهیزگار  
 
(٢۰٢)  
آنیمای وجود مردان ربطی به ظرافت چهره و خصلت های اخلاقی زنانه در مردان ندارد، بیش تر ویژگی های برجسته شخصیتی است که می تواند حتی در مردهایی که ویژگی های ظاهری مردانه ی بالایی دارند نمایان شود.  
● سام گیوارد
 
(٢۰٣)  
معشوق دورونیت عاشق است. و دورونیت از ترکیبِ «درونی است که دور است.» می آید.  
● لکان  
 
(٢۰۴)  
اتو رنک در نظریه هایش خروج از زهدان را به مرگ همانند می کند.
● سام گیوارد  
 
(٢۰۵)  
دستی که می نویسد نه دست من که دستی است متعلق به نهنگی که قرن هاست در من به گِل نشسته.  
● فونتس
 
(٢۰۶)  
عاشق در نرسیدن هاست که می رسد.  
● سام گیوارد  
 
(٢۰٧)  
و زندگی مشترك ما    با بیداری ارتباطی ندارد.  
● سپانلو
 
(٢۰٨)
کیست که احساس کند خالی لب هایش را بوسه ای می خارد و یارای خاراندنش نیست؟
● سام گیوارد
(٢۰٩)
نابغه کسی است که به من هم نبوغ می دهد.  
● پل والری  
 
(٢١۰)  
همه چیزی در «خواست» است که بیدار می شود.  
● در حاشیه ی یک پُست اینستاگرامی  
 
(٢١١)  
می نویسم تا چشمانم را بر دانسته هایم ببندم.  
● کافکا
 
(٢١٢)  
سپر چیزی جز صورت نیست.  
● هومر  
 
(٢١٣)  
دوست داشتن یک تن، صرف تمامی افعال با اوست.  
خواستن تمامیت اوست.  
● سام گیوارد
 
(٢١۴)  
...دانستنش ضرور    و    گفتنش محال!  
● نصرت رحمانی  
 
(٢١۵)  
در اساطیر یونانی خواب برادر مرگ است و به همین علت در حکمت گنوسی ، بیدار کردن درآمدی به رستگاری و نجات بوده است.  
● سام گیوارد  
 
(٢١۶)  
تنها چیزی که سرکوب شده باشد به زبان رمز بیان می شود.  
و تنها آن چه سرکوفته، نیاز دارد که به زبانِ رمز گفته آید.  
● سام گیوارد  
 
(٢١٧)  
دلیر باش در به کار بستن فهم خود.  
● هوراس، ترجمه ی سیروس آرین پور  
 
(٢١٨)  
[در فیلم سرگیجه] نمای ذهنی اسکاتی که خیره به عشقش است... و هم زمان مادلن خیره به تابلو ...می شود گفت هیچکاک هم به اسکاتی می نگرد... و ما هم به هیچکاک، تا آن که چه کسی ما را ببیند و این زنجیره ی نگریستن را پی بگیرد... که به قول سام گیوارد آن کس که نگریستن نداند نگریسته نخواهد شد: (آینه های تودرتوی نگاه)  
● در حاشیه ی یک پُست اینستاگرامی
 
(٢١٩)  
یگانه رهایی برای مغلوب آن است که از رهایی نومید شود.  
● ویرژیل  
 
(٢٢۰)
به بیان آپولینر ...من همه چیزم را به آفتاب دادم    مگر سایه ام را... فروید بر یک مفهومی دست گذاشت که بعدها دستمایه ی اصلی لکان شد برای توصیف فقدان، و این مفهوم چیزی نیست جز «شقه شدگی» یا اشپالتونگ   
● سام گیوارد  
 
(٢٢١)  
این که عظمت باید در نگاه ما باشد یک آموزه ی ناب است، نه یک فکت، پس می تواند نباشد و ما هم بازنده باشیم...می تواند چیزی عظمت داشته باشد اما جذاب نباشد.  
● سام گیوارد  
 
(٢٢٢)  
معنا باید منتظر بماند تا گفته یا نوشته شود برای آن که وجود یابد و به شکلی منظم در جای خود قرار بگیرد.  
● دریدا
 
(٢٢٣)  
«جذابیت»، همیشه همان چیزی است که سرَ ت را بر می گرداند ، نه آن چه که خیره ات می کند. جذابیت یک «طراوت دیرین» است... طراوت دیرین از ترکیب های روزبهان بقلی است؛ بر بازی «زمان» در این ترکیب درنگ کنید.  
● سام گیوارد  
 
(٢٢۴)  
سلیمان گفت هیچ چیز تازه ای بر روی زمین نیست. همانگونه که افلاطون تصور می کرد تمام دانسته ها چیزی نیست مگر یادآوری، پس سلیمان حکم کرد هر تازگی چیزی نیست جز نسیان.  
● فرانسیس بیکن: رساله ها، پنجاه و هشتم، برگرفته از کتاب کتابخانه ی بابل، بورخس  
 
(٢٢۵)  
بر آتش می رقصم بر باد،  قلنج کهنه ی چوب می شکند  
● ؟  
 
(٢٢۶)  
سال ها پیش از یک استاد معماری سنتی کاشانی شنیدم که هنرمند کسی است که از زندگی می دزدد.  
● ؟  
 
(٢٢٧)  
شوخ طبعی، تمرین پایداری در برابر هیچ انگاری است.  
● سایمون کریچلی  
 
(٢٢٨)  
مادام ژیبو تمثیلی را روایت می کرد که یک کشیش و یک روانکاو در دو سوی کوچه ای سر از پنجره بیرون آورده بودند تا که مردی وارد کوچه شد، روانکاو به کشیش گفت اگر گناه کرده باشد نزد تو می آید و اگر نتوانسته باشد که گناه کند به من مراجعه خواهد کرد! -  
● سام گیوارد  
 
(٢٢٩)  
ارسطو واژه ای شریف داشت entelecheia ، معنای زیبایش این است: توان دیدن چیزها از زاویه ی توان و پتانسیلشان و نه از زاویه ی فعلیتشان.
(٢٣۰)  
و ناگفته پیداست كه تا احساس گناه نكنند، احساس گناه نمی دهند آدمیان.  
● سام گیوارد  
 
(٢٣١)  
مردانِ «آماده به اشتعال» غالباً آداب نمی دانند، در بسیاری از كارهایی كه ظرافت می طلبد، too much هستند و همین باعث می شود گند بزنند به كارهایی كه همواره نشان جنتلمنی بوده است، یكی اش همین آتش زدن سیگار خانم ها... در زبانِ اوستایی، «هیز» معنای «نگاه كاونده» و «مو شكافی» می دهد، در تداولِ امروز فارسی زبانان اما «چشم چران» معنایَ ش است... البته تعریفی که از این ناتوانی می دهند تا این حد گسترده است که پتانسیل لذت در خود و دیگری را محقق کردن.  
● سام گیوارد  
 
(٢٣٢)  
چندهزاربار ببوسمت   تا جبران شود    آن تنها بوسه ای   که  باید   اما جرات نکردم    از لبانت بگیرم؟  
● مدیا کاشیگر  
 
(٢٣٣)  
اودیپوس توهّم شناختن داشت.  
● اینستاگرام گیوارد  
 
(٢٣۴)  
تازه و تازه نما  
● از حاشیه های یک پُست اینستاگرامی
 
(٢٣۵)  
صورتی که همه ی شکل ها را به کمال، همزمان دارد...  
● سام گیوارد  
 
(٢٣۶)  
تمام حرف بر سر حرفی ست که از گفتن آن عاجزیم.  
● یداله رویایی  
 
(٢٣٧)  
ما فراموش نمی کنیم بلکه چیزی خالی در ما آرام می گیرد.  
● خاطرات سوگواری، بارت، ترجمه محمد حسین واقف
 
(٢٣٨)  
پاک کردن هر خط، کشیدن خطی دگر است.  
● اینستاگرام گیوارد  
 
(٢٣٩)  
گذشته چاه ویل است، همه چیزهای ما را خورده است، می خورَد و آینده مناری است: جایی برای نور. این یکی مدام در آن یکی فرو می رود...  
● یداله رویایی  
 
(٢۴۰)  
اصطلاح prendre en charge در زبان فرانسه واجد دو معنا ست: پذیرفتن و به چالش کشیدن[مدل ابراهیم وار] و این به آن معناست که تا زمانی که «موقعیت» پذیرفته نشود ، شکستن مرزهای ش ممکن نخواهد بود.  
● سام گیوارد
 
(٢۴١)  
هیچ بادی در منقار بی سوراخ موسیقار نسازد.  
● از حاشیه های یک پُست اینستاگرامی
 
(٢۴٢)  
گل سرخ، ای تناقض ناب  «لذت رویای هیچ کس بودن» زیر این همه پلک: در برگردان فارسی موجود از این شعر [ریکله] ، «لذت رویای هیچ کس نبودن» آمده است، اما ترجیح من «لذت رویای هیچ کس بودن» است... لااقل آن چه از لویناس و هیدگر آموخته ام، هیچ بودن را بر هیچ نبودن برتری می دهد.  
● سام گیوارد  
 
(٢۴٣)  
کارل اتو اپل فیلسوف معاصر آلمانی می گوید: «تنها با کنش خود ویرانگری است که ابلیس می تواند از خدا مستقل شود» و این همان برداشت آزاد من از «اضطراب جدایی» ست.  
● سام گیوارد  
 
(٢۴۴)  
واقعیت قابی خالی است که ما به مدد استعاره از آن می گریزیم... وبا این اوصاف نیز غریب نباشد اگر شعر، این وصف عزیزـ پر کردن یک قاب خالی باشداز صورتی یگانه که هر بار به شکلی دیگر است.  
● ولاس استیونس
 
(٢۴۵)  
دلایل، حقیقت را سست و بی رنگ می کند.  
● ژرژ براک ، برگردان گئورگ اشتاینر
 
(٢۴۶)  
در حقیقت چیزی به نام استعاره ی استعاره وجود ندارد.  
● استیونز
 
(٢۴٧)  
به بیان هاینریش زیمر، «بهترین چیزها را نمی شود گفت، بهترینِ دوم نیز فهمیدنی نیست»، «بهترینِ دوم» همان استعاره metaphor است، که قرار است ما را از جایی به جای دیگری بِبَرد (بپراند) یا به بیان دیگر به فهم ما از «بهترین چیزها» یاری برساند و این دقیقاَ همان کارکرد استعاره است.  
● سام گیوارد  
 
(٢۴٨)  
اکنون به تو می اندیشم، به «توها» می اندیشم.  
● نام مجموعه شعری است از هوشنگ ایرانی  
 
(٢۴٩)  
روحِ بی قرار، پرسه زن است و استعاره ساز و این تعبیرِ درخشان والتر بنیامین است برای ملك الشعرای پاریس، شارل بودلر  
 
 
(٢۵۰)  
حد ترخص، زبان است.  
● در حاشیه ی یک پُست اینستاگرامی
 
(٢۵١)  
بیرون زدن از تن، برای تن دادن به آن چه در بیرون گذرد، این تمام تعریف من از وجد است.. برای ecstatically برابر نهادِ « بی خویشی» شاید رساترین معادل باشد.
● سام گیوارد
(٢۵٢)
من بوها را با شور مجنونانه ی خاصی به خاطر می آورم. این یعنی دارم پیر می شوم...  
● رولان بارت، درباره ی بو در اثر پروست  
 
(٢۵٣)  
ژولیا کریستوا، عطر را استعاره ای از عشق می داند، برهم خوردن نظم پیشین به مژده ی هیبتی نو...  
● سام گیوارد  
 
(٢۵۴)  
پس همچنان که سخن می گفت هر عاطفه ای بر چهره اش سایه می انداخت...  
● بهشت گمشده، جان میلتون، فصل IV ، سطرهای ۱۱۴، ١١٧، [در مورد شیطان]  
 
(٢۵۵)  
نزد یونانیان باستان امید کثیف ترین واژه بود و با امید فریب دادن منتهای بزدلی  
● سام گیوارد  
 
(٢۵۶)  
«تصادف» و «عشق» دو روی سکه ای هستند که خرج تراژدی می شوند. بنیاد تمام تراژدی ها به همین دو عنصر به گفته یِ هگل «خرد ستیز» باز می گردد.  
● اینستاگرام گیوارد  
 
(٢۵٧)  
ماری که دمش را گاز می گیرد، رمز و نشانه ی دور تحول و تکاملی ست که تنها از خود مایه می گیرد، درون زاد است. این نماد را اوروبوروس Ouroboros می گویند... شاید شبیه عقربی که در حلقه ی آتش به خود نیش می زد.  
● در حاشیه ی یک پست اینستاگرامی
 
(٢۵٨)  
از دکارت دو چیز می دانم، یکی آن که هر سخنی، یک «من می اندیشم» را در گیومه می بَرَد و دوم آن که مُغلق گفتن، هیچ نگفتن یا حرفی نداشتن است.  
● سام گیوارد  
 
(٢۵٩)  
و مرگ، مصرفِ تن    و تن مصرفِ من بود.  
● یداله رویایی  
 
(٢۶۰)  
بطالتی که زیبا باشد بطالت نیست.  
● راسل، مقاله ای در ستایش بطالت  
 
(٢۶١)  
انسان کسی است که می تواند از انسان جان به در بَرَد و باز ماند.  
● بلانشو
 
(٢۶٢)  
سرگذشت ریشه در گذاشتن دارد تا گذشتن به گمانم.  
● سام گیوارد
(٢۶٣)
هایدگر می گوید:  شعر به مانند آب هایی است كه در جهت معكوس به سوی چشمه باز می گردد، یعنی به سوی تفكری كه معطوف به «خاطره ی ازلی» است.  
● در حاشیه ی یک پست اینستاگرامی
 
(٢۶۴)  
هایدگر بر این باور بود که :  «تنها کسانی آزادند که به راستی می توانند باری را بر دوش خویش نهند».  
● سام گیوارد  
 
(٢۶۴)  
میان احساس و پاسخ سایه می افتد.  
● لیلی گلدیس  
 
(٢۶۵)  
 آر به معنای گرد هم آوردن است كه در واژه هایی همچون كردار، گفتار و... پژواك ar به گوش می رسد. حكم ar این است: بخردانه حرف زدن، به هنگام حرف زدن و البته حرف دل را زدن.  
● سام گیوارد  
 
(٢۶۶)  
و زکریا در فاصله اغوا می دید، در سهرورد وقتی که گفت: نزدیک ترین فاصله ی ما با مفاهیم وقتی است که رهایشان می کنیم.و شهاب گفته بود: زندگی را هم وقتی رها کردم فهمیدم. و مرگ وقتی به آن رسیدیم دیگر نیستیم تا رهایش کنیم، و همین است که در فهم آن عاجز مانده ایم!  
● یدالله رویایی، هفتاد سنگ قبر  
 
 
(٢۶٧)  
«زیرا اوست که خود را دوست می دارد در تو»  
● فخرالدین عراقی، لمعات، تعریف عشق
(٢۶٨)
ختمش این شد که خوش لقای منی   از تو خوش خوش لقا بیاموزم،  به زبان زیبای مولوی همپای دانستن چیزی نیست، اما این دانستن مراتب بسیار دارد.  
● سام گیوارد  
 
(٢۶٩)  
دانستن، درد و درمان است.  
● سام گیوارد  
 
(٢٧۰)  
حال را نه بلدیم به حافظه بسپاریم و نه حتا با نیروی تصور از نو بسازیم.  
● در جستجوی حال از دست رفته، فصل پنجم جستار عهدهای شكسته، نوشته ی میلان كوندرا ، برگردان مدیاكاشیگر  
 
(٢٧١)  
لحظه ای که انسان از معنا و ارزش زندگی می پرسد، لحظه ی بیماری اوست، زیرا هیچ كدامشان وجود عینی ندارد ؛ فرد با پرسیدن این پرسش، صرفا به اندوخته ای از لیبیدوی كام نیافته اذعان می کند و راه می دهد، اندوخته ای كه می باید بلای دیگری بر سرش می آمد ;[ ولی اكنون] نوعی برانگیختگی و ناآرامی [ است] كه به غم و افسردگی می انجامد.
● برگرفته از نامه های زیگموند فروید، جستار روانکاوی و مفهوم شر، فصلنامه ی ارغنون، شماره ٢٢ پاییز ١٣٨٢
 
(٢٧٢)  
 واژه چیزی را به من می دهد كه بر آن دلالت می كند، اما نخست آن را حذف می كند. برای آنکه بتوانم بگویم : این زن، باید به گونه ای، واقعیتِ او را كه به صورت گوشت و پوست است از او بگیرم و او را غایب سازم و نابود كنم.  
● بلانشو، كتاب از كافكا تا كافكا، برگردان، مهشید نونهالی، نشر نی چاپ سوم ١٣٩٤، صفحه ی ٣٤  
 
(٢٧٣)  
ذوق، تنظیم میکند، زادن کار او نیست.  
● ویتگنشتاین، کتاب فرهنگ و ارزش،امیدمهرگان  
 
(٢٧۴)  
بسیار دم زدن از چیزی راهی ست برای نهفتن آن چیز.  
● نیچه، فراسوی نیک و بد، اینستاگرام سام گیوارد  
 
(٢٧۵)  
تلاش در جهت قله ها به خودیِ خود كافی است تا قلب انسان را سیراب نماید. باید سیزیف را شادكام انگاشت.  
● اسطوره ی سیزیف، آلبركامو، برگردان علی محمدشهركی  
فصلنامه ی ارغنون، شماره ٢٦ و ٢٧
 
(٢٧۶)  
خوشبخت کسی است که فقط بخش بسیار کوچکی از زندگی اش را زیسته است.  
● از مقاله دنی دیدرو خطاب به سنکای فیلسوف
(٢٧٧)
اروس  شیرین‌ترین راه آموختن در جهان را پیشِ پای ما می‌گذارد؛ آموختن از راه نزدیکی و شعر... در وصالت چرا بیاموزم   در فراقت چرا بیاموزم   یا تو با درد من بیامیزی   یا من از تو دوا بیاموزم   می گریزی ز من که نادانم   یا بیامیز یا بیاموزم... اروتیک‌تر از این سه بیت مولوی می‌شناسید؟  
 ● سام گیوارد  
 
(٢٧٨)  
اگر حظ را ارگاسم حواس که نه ارگاسم اندیشه بدانیم...  
● در حاشیه ی یک پست اینستاگرامی  
 
(٢٧٩)  
پایان شعر و نزدیکی هم تراژدی است.  
● در حاشیه ی یک پست اینستاگرامی   
 
(٢٨۰)  
کینه هایم را فراموش کرده ام... عشق هایم را... دشمنانم را بخشوده ام...دوست تازه ای برنمي گزينم...  
● کيارستمی
 
(٢٨١)  
و خداحافظی اش،  آنچنان چلچله سانست که من می خواهم، دایماً باز بگوید که: خداحافظ، اما نرود.  
● رضا براهنی  
 
(٢٨٢)  
اسکار وایلد جمله‌ای مهیب دارد : « دو نوع تراژدی در زندگی وجود دارد، اولی نرسیدن به چیزی ست که می‌خواهید و دومی رسیدن به آن است»  
● سام گیوارد  
 
(٢٨٣)  
در بابِ شصت و سوم از كتابِ اشعیای نبی، شرحی غریب از "زیباییِ ویران‌گر" terrible beauty آمده‌است : «چرا ردای تو سرخ است و جامه‌ات مانند كسی كه چرخشت را پای‌مال می‌كند؟ من چرخشت را به تنهایی پای‌مال كردم به یاریِ خشم خویش و به شدت خشم خویش، و این خونِ انگور است كه به جامه‌ی من مانده است به سرخی..»...  
● ترجمه ی سام گیوارد  
 
(٢٨۴)  
از گناهی که نکرده ای نتوان رست  
● کارپوکراتس
 
(٢٨۵)  
افسون دانستن احتمالا به آموختن و در مراتب بالاتر به آمیختن ختم می شود، خواه سوژه متن باشد یا تن، اما مساله این جاست که افسون پایان نمی پذیرد جز به مرگ، که منتهایی برای آمیختن و آموختن من نمی شناسم الّا خاک گور.  
● سام گیوارد
(٢٨۶)  
تخیل است که به من می گوید چه می تواند باشد که نیست.  
● آندره برتون
 
(٢٨٧)  
خیالی که دشمن سرنوشت باشد سرنوشتی خیال انگیز می سازد.  
● سام گیوارد  
 
(٢٨٨)  
هر چه زمان بگذرد پاسخ به هیچ نزدیک تر می شود.  
● سام گیوارد  
 
(٢٨٩)
یکی از تعریف های استعاره این است که به چیزی نامی را بدهیم که به چبز دیگر تعلق دارد  
● سام گیوارد  
 
(٢٩۰)  
انسان در ذهن گورستانی دارد؛ گورستانی که در آن یک گورکنِ خاطره‌باز مشغولِ فعالیت است...  
● سهند خیرابادی  
 
(٢٩١)  
 زنی (یا مردی) وجود دارد که اگر گم شد، تمامِ زندگی‌ات را برای جمع کردنِ چهره‌اش از صدها زنِ (مردِ) دیگر می‌گذرانی، ولی پیدایش نمی‌کنی.  
● قبانی
 
 
(٢٩٢)  
مریم مجدلیه، راز ایستادگی در برابر تن فروشی ذهن است.  
● سهند خیرابادی  
 
(٢٩٣)  
برای من روز کتاب، همان روزِ پدر است.  
● سهند خیرابادی  
 
(٢٩۴)  
ما به قول هایدگر، خودِ زمان هستیم، و وقتی پروست می گوید زمان از دست رفته، یعنی در اصل ما خودمان را از دست دادیم.  
● سهند خیرابادی  
 
 (٢٩۵)  
بدن و تن من و تو رخنه‌پذیر است، می‌تواند از درون گَزیده شود بی‌ گُزیدنی، مگر تعریفِ تجاوز جز این است؟ گَزیدنِ بی‌ گُزیدن... کافی‌ست به اعتراف تلخ آلكیبیادس در رساله‌ی «ضیافت» افلاطون لَختی درنگ کنیم:« من از درون گَزیده شده‌ام، به درونم نفوذ شده است. »  
● سام گیوارد
(٢٩۶)
می دانی که مرگ همیشه غافلگیر می کند، حتی وقتی که منتظرش باشیم.   
● شاهرخ مسکوب  
 
(٢٩٧)  
هوشنگ احمق چرا مُردی ؟آخر کار قحط بود که مُردی ؟ مرگت مانند کارهای دیگرت احمقانه بود. هیچکس به خوبی تو، شب های برفی، در مستی، با شاش، اسم مرا روی برف نمیتوانست بنویسد! زیپ شلوار را میکشیدی و با خط جلی ، درشت می نوشتی شاهرخ مسکوب !  
● شاهرخ مسکوب، خواب و خاموشی، به یاد دوست دوران جوانی اش هوشنگ مافی  
 
(٢٩٨)  
چه چیزی آدمی را غول می کند؟ از من بپرسید، کلامش. و حالا سوال دوم من این است که یک غول را چگونه می توان در شیشه جای داد؟... بیرون بطری همه بطالت است آقای[احمدرضا]احمدیِ نازنین،سال هاست از شما و [ابراهیم]گلستان عزیز آموخته ایم که در شیشه رفتن چگونه میسور است.  
● سام گیوارد  
 
(٢٩٩)  
انسانِ بیان نشده...  
● احمدرضا احمدی
 
(٣۰۰)  
زیبایی یک زن، مردان زیادی را تنها می کند.  
● آریا معصومی
 
(٣۰١)  
و چقدر پوکه ی گلوله ها شبیه همدیگرند  و چقدر ته مانده ی سیگارها شبیه همدیگرند  انگار همه از زیبایی تو برگشته باشند...  
● آریا معصومی
 
(٣۰٢)  
از شدت رنج حدود تنم را از دست داده ام و مقاومت ناپذیرانه بی اندازه شده ام.  
● هانری میشو  
 
(٣۰٣)  
نوری است که هرآن چه جز خود را در سایه می بَرد... زیبایی آن چیزی است که در آشکار شدنش همه چیزی را در پرده می بَرد، هر چندسال از زندگی ومرگش اگر گذشته باشد.  
● سام گیوارد  
 
(٣۰۴)  
همه چیز در پیدا بودنش پنهان می شود.  
● از حاشیه ی یک پُست اینستاگرامی
 
(٣۰۵)  
زیبایی حتی اگر زوال یابد، زور خاطره اش بر حال زوال یافته اش می چربد.  
● از حاشیه ی یک پُست اینستاگرامی
 
(٣۰۶)  
مکان های جادویی توسط نیاکان ما تعیین شده اند و فقط در آن جا یافتنی هستند، هر وقت ویران شوند بی قراری عظیمی در ما به پا می شود.  
▓ هانس یورگن، فیلم ساز آلمانی
 
(٣۰٧)
و من نمی دانستم برای دیدن با دست باید چشم نداشت.  
● نسیم رهبر
 
(٣۰٨)  
تا تماس نباشد تجربه ناقص است.  
● از حاشیه های یک پُست اینستاگرامی  
 
(٣۰٩)
تراژدیِ نام را صداست که می سازد و آنچه تراژدیِ صدا معنا می کند مسافت است .  
● از حاشیه های یک پُست اینستاگرامی  
 
(٣١۰)  
لرنزی فردوسی را نمی شناسد، از دانش جویان می خواهد برایش شعر بخوانند اما شگفتی آن جاست که لرنزی فارسی هم نمی داند. تصویر فردوسی، تصور لرنزی است از موسیقی زبان شاهنامه .  
● سام گیوارد  
 
(٣١١)  
آن‌که شوقی تحقق‌پذیر دارد به گفته‌ی لوکاچ نیمه‌ی خود را در هر درخت و گلی پیدا می‌کند، یارِ غارَش را از دل هر دیداری به‌دست می‌آورد و به هر اندکی بسنده می‌کند  
اما آن که یک «دیگری» گم‌گشته دارد همواره تنهاست، همواره زیباست چون شوقی لایزال دارد که سیراب نمی‌شود لاکردار.  
● سام گیوارد  
 
(٣١٢)  
اُروس  در میانه است، آدمی هیچ‌گاه به چیزی که نمی‌شناسد و چیزی که دیگر از آن خود اوست شوق نمی‌ورزد.  
● سام گیوارد
 
(٣١٣)  
 در بسیاری از آثار کیارستمی ، شخصیت ها را می بینیم که یا از خانه بیرون می آیند و دور می شوند یا به سوی آن می روند : هر کدام از این جهات که منظور نظر آن ها باشد ـ یا حتی اگر آن ها در حرکت نباشند ـ خانه همچنان مرجعی تغییرناپذیر یعنی یک جور آهن ربا باقی می ماند.  
● کیارستمی در جستجوی خانه، گادفری چشایر، ترجمه شاپور عظیمی، فارابی، دوره ی نهم ، شماره دوم  
 
(٣١۴)  
اولی ها (١٣۶۴) و مشق شب (١٣۶٨) دو فیلم مستند و مشهور کیارستمی هستند که در مورد دانش آموزان ساخته شده اند. موضوع این دو فیلم بیش تر تعلیم و تربیت کودکان در خانه است تا آن چه آن ها در مدرسه می آموزند.  
 ● کیارستمی در جستجوی خانه ، گادفری چشایر ، ترجمه شاپور عظیمی. فارابی، دوره ی نهم، شماره دوم  
   
(٣١۵)  
خانه ی کیارستمی مانند بسیاری از خانه های ایرانی ، در خود فرو رفته است و از جهان بیرون بریده است .  
● کیارستمی در جستجوی خانه ، گادفری چشایر ، ترجمه شاپور عظیمی . فارابی ، دوره ی نهم ، شماره دوم .  
 
(٣١۶)  
مراد در بی مرادی پیچیده است. در آن بی مرادی، امید مراد است، و در آن مراد   غصه ی رسیدنِ بی مرادی.  
● مقالات شمس
(٣١٧)
زهدانکتان بچه یِ بسیار گرفته.  
● منوچهری. از بخش مسمطات
 
(٣١٨)  
..روز فراق نشمارد.  
● مسعودسعدسلمان، از بخش غزلیات  
 
(٣١٩)  
رفت و ترسم که او به نادانی   
به کسی دل به مهر بسپارد.  
● مسعودسعدسلمان، از بخش غزلیات
 
(٣٢۰)  
نامه ای می نویسم از شادی   
بر سر آن نبشته عنوان باش  
● مسعودسعدسلمان، از بخش غزلیات
 
(٣٢١)  
گر مرد رهی امید را جفت مگیر   
که امید چو زن  بستر خواب آراید.  
● ارزقی هروی، از بخش رباعیات  
 
(٣٢٢)  
گر خاطر من ز هجر غمگین نبدی   
اندر غزل تو موی بشکافتمی.  
● ارزقی هروی، از بخش رباعیات
 
(٣٢٣)  
تو در هوسی بُدی و ما در هوسی.   
● ارزقی هروی، از بخش رباعیات
 
(٣٢۴)  
زهر غم روزگار خوردیم بسی   
از دست دل خویش ، نه از دست کسی.  
● ارزقی هروی، از بخش رباعیات  
 
(٣٢۵)  
چون قوت تسلیم و رضا حاصل شد   
آن گه بنشینی و به خود پردازی.  
● ارزقی هروی، از بخش رباعیات  
 
(٣٢۶)  
وقتی سمفونی سازندگی رو جلوی آقای رفسنجانی زدند ایشان گفتند ما که هیچ چیز نفهمیدیم ان شاءالله که خوب بوده باشد!
● ازحاشیه های یک پُستِ اینستاگرامی
 
(٣٢٧)  
چه طور می شود آدم، احساسی را که از خواندن کلمات درک کرده دوباره با کلمه بیان کند؟  
● فاطیما خادمی  
 
(٣٢٨)  
جایی برو که نمی شناسم چیزی بیاور که نمی دانم.  
● سام گیوارد
(٣٢٩)  
من گاهی جنده ی حفیقت هستم.
●؟  
 
(٣٣۰)
درد اجباریست، رنج کشیدن اختیاریست.
● کتاب وداها
 
(٣٣١)  
در هنر واقعی آمیزه ای قوی از روزمرگی وجود دارد. استفاده ی مداوم از چیزهای نامانوس زود آدم را خسته می کند.  
● امیل چوران، قطعات تفکر  
 
(٣٣٢)  
آدم های بیرون  برای سلامتی من مضرند.  
● فراز بهزادی  
 
(٣٣٣)  
هنر... ریشه در ناتوانیِ هنرمند از روبه رو شدن با واقعیت دارد.  
● فلوبر و حوزه ی ادبی فرانسه، پیر بوردیو  
 
(٣٣۴)  
 هر رنگ می دود بنشیند/ وسط رنگ های دیگر/تا نگاهش که کنی تنهاتر باشد.  
● شعرقالی، جوزپه اونگارتی، فارسی فیروز ناجی
 
(٣٣۵)  
تقاص مرگ/زندگی ست.  
● جوزپه اونگارتی، فارسی فیروز ناجی
 
(٣٣۶)  
شماره ی ٢٧۶ مانیفست تنبلی: تلاش زیاد یعنی توقع زیاد.  
● وبلاگ کدیین  
 
(٣٣٧)  
مرگی نوید مرگ دگر می دهد مرا.  
● رضی الدین آرتیمانی، از بخش مفردات
 
(٣٣٨)  
بیار آنچه دل ما به یکدگر کشدا.  
● امیر معزی، از بخش غزلیات، انتخاب خودم  
 
(٣٣٩)  
پیش تر از کاروان خود را به منزل یافتیم.  
● همام تبریزی، از بخش مفردات، انتخاب خودم  
 
(٣۴۰)  
می نویسم پیش جانان نامه ای    
کاشکی من نامه ی خود بودمی.  
● همام تبریزی، از بخش مفردات
(٣۴١)  
آنچه مانده بود از رویا محو شد در هیچِ هوشیاری.  
● منوچهر آتشی
 
(٣۴٢)  
حالا از هرچه تشبيه و استعاره بيزارم. از چيزي كه خودش نباشد  
● مانا روانبد  
 
(٣۴٣)  
..به هر سان، خیام قادر نیست بن‌بستِ صلحِ اضطراری -یا انتخابی- با خدا را بازنماید و وجود خود او را معروضِ پرسش قرار دهد  
● درخششهای تیره، آرامش دوستدار، انتشارات خاوران، پاریس، زمستان ١٩٩٩-١٣٧٧  
 
(٣۴۴)  
نامه‌ها اغلب دو چیز را در خود دارند. یکی فرض‌گرفتنِ مخاطبِ نامه، که بی آن نامه نیت‌مند نیست و یکی دیگر فاصله.  
● روایتِ بیخوابی، از دفتر نامه ها، آخرین نامه برای ف ـ یک دوست ـ  
 
(٣۴۵)  
به زعم هَیدِگِر، گفتار یک سره پاسخی است به صدای سکوت.  
● آینه گذرها، آلِخاندرا، کیوان طهماسبیان  
 
(٣۴۶)  
به قول خودِ پیثارنیک: «همه چیز بگذار با سکوت عشقبازی کند.»  
● آینه گذرها، آلِخاندرا، کیوان طهماسبیان  
 
(٣۴٧)  
«...نه این که همه ی عمر، شب ها، بنشینم، عین دیوانه ها، به زبان پنجه بکشم.»  
● ا.پ. (از یادداشت های روزانه) ـ آینه گذرها، آلِخاندرا، کیوان طهماسبیان  
 
(٣۴٨)  
کل مسئولیتی که قادری تا قبلِ مرگ به دوش بکشی، اینه که تبدیل به مضحکه و جوک نشی.  
● از مستند دماغ های خونی، جیب های خالی(٢۰٢۰)، کارگردان: بیل راس و ترنر راس، جمله ی مایکل مارتین
 
(٣۴٩)  
زمان مرگ را دردها تعیین می کنند.  
● ؟
 
(٣۵۰)  
تمام بدمرگی ها مال کسانی ست که صبور نبوده اند.  
● ؟  
 
(٣۵١)  
اما چه غمی هست که سرانجام نشکفد.  
● دیالوگی از سیمور گلس
 
(٣۵٢)  
 بر سه شنبه برف می بارد
● نازنین نظام شهیدی
(٣۵٣)
فرض كنیم انسانی به ستیغ آسمان برسد و بتواند از آن جا کلِ جهان و درخشش ستارگان را نظاره كند: این منظره‌ی ستودنی برایش جلوه‌ای نخواهد داشت حال آنكه اگر كسی مطلب را برای او حكایت می‌كرد، چه لذت‌ها كه نمی برد!  
● آرخیاس تارانتی، رساله‌ی منظومه‌ای در باب طبیعت  
 
(٣۵۴)  
از روانكاوی آموخته ‌ایم كه ماهیت فرآیند سركوب ،  پایان دادن و محو كردن ایده یا فكری كه غریزه را نشان می دهد، نیست. ماهیتِ سركوب در جلوگیری از آگاهانه شدن ایده‌ی غریزه است.  
● زیگموند فروید  
 
(٣۵۵)  
خاطره‌ی صورتت را بپوشان به نقابِ کسی که می‌شوی، و دختری را که بودی بترسان.  
● شماره ی ۶ ـ آینه‌گذرها، ️آلخاندرا پیثارنیک، ترجمه‌ی کیوان طهماسبیان، جنگ پردیس، شماره‌ی ۲ و ۳، تابستان ۱۳۸۶
 
(٣۵۶)  
و عطش، خاطره‌ام از عطش است، از من آن پایین، آن ته، تهِ چاه، من نوشیدم، خوب یادم است.  
● شماره ی ٨ ـ آینه‌گذرها، ️آلخاندرا پیثارنیک، ترجمه‌ی کیوان طهماسبیان، جنگ پردیس، شماره‌ی ۲ و ۳، تابستان ۱۳۸۶
 
(٣۵٧)  
لَا تُبْقِي وَلَا تَذَرُ: [قسمتی از سوره ی مدثر] نه باقی می گذارد– نه رها می کند. ترجمه ی بعد: نه می سوازند – نه رها می کند.  
● پادگانی ها (هفت)، جایی در قران خواندم این ها را، روزهای آخرِ پادگان، مانا روانبد  
 
(٣۵٨)  
ـ لقد خلقنا الانسان فی کبد: و ما انسان را در رنج آفریدیم  
ـ و ما ادارک مالحطمه: و تو چه می دانی حطمه چیست. «حطمه» را نباید اینجا ترجمه کرد، آتش جهنم نیست  
● پادگانی ها (شش)، مهدیه ی پادگان، روزهای آخر  
 
(٣۵٩)  
دست و صورتمان را همانجایی می شوییم که ظرفها، و دستهای از توالت درآمده را.  
● پادگانی ها (یک)، مانا روانبد
 
(٣۶۰)
و این که با یک نگاه/گاه/چشم انداز کامل است.  
● مانا روانبد  
   
(٣۶١)
و من روزی به تماشای آب دیدم/شاهپرکی را که خفه شده بود/و مثل آب روی آب مانده بود...] حسین رسائل.  سطرآخر این شعر کوتاه، تصویری سبک بود و بی وزن از مرگ، از نیست شدن در سبکی و چه دل پذیر.  
● مانا روانبد  
 
(٣۶٢)  
آن در دویدن آتش از سنگ جهانندگان... ساختن ترکیب آتش از سنگ جهانندگان و امثالهم یک قابلیت مغفول زبان است،  
● از ترجمه ی سوره عادیات،تفسیر نسفی، مانا روانبد  
 
(٣۶٣)  
شمس تبریزی و بهاولد از مولوی برایم مهم ترند چون فارغ ترند.  
● مانا روانبد
(٣۶۴)
بابی فیشر، قهرمان شطرنج، دم مرگ، بعداز سالها تنهایی، حرارت دست پرستار زنی را روی پوست خود احساس کرد؛ به آرامی گفت: «آه که چه قدر لمس آدمی تسکین است» و دمی بعد مرد.  
● مهزا رحیمی، در حاشیه ی یک پست اینستاگرامی
 
(٣۶۵)  
... لغات مهجور و مرده را مثل عتیقه ای در این کتاب ها [فرهنگ ها و لغت نامه های تخصصی یا قدیمی یا موضوعی]پیدا می کنم و باز مثل عتیقه ای زیر نور می گیرم، دستی می کشم و حسرتی می خورم، برمی گردانم سرجاش و چون استفاده ای ندارد از آن لذت می برم. حیث جسمانی کلمه مانده و کاربرد هیچ و فقط عشاق این لذت را می شناسند.  
● مانا روانبد  
 
(٣۶۶)  
ایستادن و قدم زدن در خانه های خالیِ تازه تخلیه شده، یا رفتن و تماشای خانه هایی که هنوز در آن ساکنند، به مجوز این که دنبال خانه ام، تفریح نابی ست.  
● مانا روانبد  
 
(٣۶٧)
ترجمه ای با اقتصاد کلام   نه شهوت دقت یا توضیح یا روشنی،  ترجمه ای با رقص در نحو و نواخت فارسی.  
● مانا روانبد  
   
(٣۶٨)
تنها راه خلاصی از هر وسوسه ای، تن دادن به آن است. اسکار وایلد. مانا روانبد نوشته کسی که این سطر را نوشته باید از قله ی جوانی و شادابی راهیِ سرازیری شده باشد که بفهمد نیمه ی خوشِ راه را آمده و حالا وقت نجوشیدن نیست، با تن یا مرگ.  
 
(٣۶٩)
جنتلمن ها همیشه باید بدانند کی مهمانی را ترک کنند.  
●  دیالوگی از یک فیلم  
 
(٣٧۰)  
مادرم گاهی به ستایش از دروغ کسی می گفت:«دروغ می گه عینهو راست»  
● مانا روانبد  
 
(٣٧١)
بُهت   خاریدن جای نهانی از ذهن.  
● مانا روانبد  
 
(٣٧٢)  
و سنکا هشدار می دهد که رفتن پی لذت مثل تعقیب کردن حیوانی درنده است: اگر به دستش بیاوریم ممکن است تکه پاره مان کند.  
● مانا روانبد  
 
(٣٧٣)  
هوشنگ چالنگی می نویسد:  از ابرها آن تکه که تویی نخواهد بارید..   به واپسین سطر تراژدی اودیپوس بارها اندیشیده ام: همانا داشتن است  که عاقبت همه چیز را نگه می دارد.   
● مانا روانبد  
(٣٧۴)
در آمریکا سفر بر دو نوع است: درجه یک و با بچه ها.  
● رابرت بنچلی، فرهنگ گفته های طنزآمیز، هیرمندی
 
(٣٧۵)
تعلیم و تربیت از نظر سوسیالیست ها به سکس می ماند: تا پولی برای آن نپرداخته ای بلامانع است.  
● آلن بنت، فرهنگ گفته های طنزآمیز، هیرمندی
 
(٣٧۶)
روش سفراطی در تعلیم و تربیت شبیه بازی ای است که در آن فقط یک نفر یعنی استاد می تواند بازی کند.
● رالف نیدر، فرهنگ گفته های طنزآمیز، هیرمندی
 
(٣٧٧)
با تراژدی های باستانی آشنایی دارید ؟ منظورم تراژدی های بزرگ آدم کشی است.  
● تام استاپارد، فرهنگ گفته های طنزآمیز، هیرمندی
 
(٣٨٨)
خانم دکتر وایس در چهل سالگی فهمید که ادبیات زندگی اش را بر باد داده است.
● آنیتا بروکنر، فرهنگ گفته های طنزآمیز، هیرمندی
 
(٣٨٩)
مرد و زن برای این با هم ازدواج می کنند که هیچ یک نمی دانند با خودشان چه می کنند.  
● آنتوان چخوف، فرهنگ گفته های طنزآمیز، هیرمندی  
 
(٣٩۰)
ترجمه مثل زن است اگر زیبا باشد به ندرت وفادار است.
● روی کامبل، فرهنگ گفته های طنزآمیز، هیرمندی  
 
(٣٩١)
به طرز هولناکی متاهل است.  
● آرتموس وارد، فرهنگ گفته های طنزآمیز، هیرمندی  
 
(٣٩٢)
تیراندازی ارباب جوان معرکه بود . خدا به پرنده ها رحم کرد .  
● ناشناس، فرهنگ گفته های طنزآمیز، هیرمندی
 
(٣٩٣)
«اگر» شما تنها مایه ی تسلاست. چه خوبی ها در اگر نهفته است .  
● ویلیام شکسپیر،فرهنگ گفته های طنزآمیز، هیرمندی
 
(٣٩۴)  
تا به حال هیچ نامزد انتخاباتی ای را دیده اید که در تلوزیون روی صحبتش با یک آدم پولدار باشد.  
● اَرت بوخوالد، فرهنگ گفته های طنزآمیز، هیرمندی
 
(٣٩۵)  
شما آرا را بردید من شمارش آرا را.  
● آناستاسیو سوموزا دیکتاتور نیکاراگوآ، فرهنگ گفته های طنزآمیز، هیرمندی
 
(٣٩۶)
اگر رای دادن چیزی را عوض می کرد تابه حال غیرقانونی اش کرده بودند .  
● شعار ، لندن ، ١٩٨٣، فرهنگ گفته های طنزآمیز، هیرمندی
 
(٣٩٧)
هدف اصلی انسان ها طرح اندیشه های کلی است و اندیشه ی کلی پشیزی نمی ارزد .  
● الیور وندل هولمز پسر، فرهنگ گفته های طنزآمیز، هیرمندی
 
(٣٩٨)
خانم مارین استاپلتون طوری بازی می کرد که گویی هنوز قراردادش را با تهیه کننده امضا نکرده است.
● جرج جین ناتان، فرهنگ گفته های طنزآمیز، هیرمندی
 
(٣٩٩)
من عاشق نقش بازی کردنم . نقش بازی کردن به مراتب واقعی تر از زندگی است .  
● اسکار وایلد، فرهنگ گفته های طنزآمیز، هیرمندی
 
(۴۰۰)
اصلاً کی گفته پاپ از من به خدا نزدیک تر باشد.  
● تونی بلاک برن،  فرهنگ گفته های طنزآمیز، هیرمندی

✚ فیلم درباره ی الی...
ما را در سایت ✚ فیلم درباره ی الی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jomalategesar بازدید : 195 تاريخ : يکشنبه 5 بهمن 1399 ساعت: 3:29