یادداشت ها ـ از یک تا دویست

ساخت وبلاگ

 (١)  
از میان تو که می‌گذرم چندین زنم در میان خود که هرکدام راه های فرار را بر دیگری بسته است.
● قسمتی از شعر سمیرا چراغپور  
 
(٢) باد می ایستد اما شکوفه ها فرو می ریزند   پرندگان می خوانند  اما  دره آرام تر می شود.  
 ● از کتاب ذِن‌‌‌‌‌رین‌‌‌‌كوُشوو، گردآورده‌‌‌‌ی اِی‌‌‌‌چوْ  
 
(٣)  
کنار سنگ چنانم  که سنگ زنده تر از من  خیالِ سنگ، منم.  
● شایان حامدی  
 
(۴)  
در همه دنیاست که بر باد رفته عمر، در همه دنیا آری، عمری که تلف کرده ای در این بیغوله.  
● کاوافی، بیژن الهی  
 
(۵)  
راه دوباره نیست  راهِ دوباره  جوانِ دوباره می خواهد  زمانِ دوباره می خواست  راهِ دوباره  نبود.  شایان حامدی، در این شش سطر، در این کلماتِ کم، مینیاتور گونه کار می کند، و زمان را سه بار می شکند. در همین شکستن زمان، شعر روایت می شود.  
● ماانا روانبد
 
(۶)  
اما من یکسال تمام عاشقم  و چون باز گردم  نمی دانم کدام روز بوده است از کدام سال!    
● کیوان قدر خواه، گوشه های اصفهان  
 
(٧)  
یک بار من   در سفری بسیار طولانی با قطار    به رختخواب خودم در خانه فکر کردم و    نتوانستم بخوابم.    امشب چرا نمی توانم بخوابم    در رختخواب خودم در خانه ؟  
● ملیح جودت آندای، فارسیِ شهرام شیدایی  
 
(٨)  
سعدیا حال پراکنده ی گوی آن داند    
که همه عمر به چوگان کسی افتاده ست.  
● سعدی  
 
(٩)  
سایه ها    لجن را می فشارند.  
● بهمن محصص، ترجمه شعر بیانکینی  
 
(١۰)  
بیش می خواستی تو هم، می کِشد اما عشق، ما همه را پایین، بیش می خماند غم، با این همه، بی هوده بر نمی گردد، قوس ما به نقطه ی آغاز.  
● بیژن الهی، نیت خیر  
 
(١١)  
نور کپک زده  
● حسن عالیزاده  
 
(١٢)  
آن که رفت باز نمی گردد    می افتد.  
● بیژن الهی  
 
(١٣)  
در خانه ام این جا    این جا در تاریکی،    چراغ ها آرام از نور افتاد    یک وقت صداهایی و آهنگی بود    که فرو نشست، حال   به نشانه های خاموش دلخوشم.  
● سیروس آتابای، ترجمه بیژن الهی  
 
(١۴)  
سخن از برای غیر است   و اگر برای غیر نیست سخن به چه کار است؟...   آن لحظه که گفت است فراق است،   وصال نیست.   زیرا که در وصال گفت نگنجد...  
●  مقالات شمس،محمدعلی موحد
(١۵)  
به عصر   گاهی که درختان تبربزی   برگ برگ   به شب می نشینند.  
● حسین رسائل، آواز پشت برگ ها  
 
(١۶)  
کسی با دست ما را نشان می دهد   برمی گردیم    پشت سرمان خالی ست.  
● کتاب از تواریخ ایام، بخش شطحیات، کیوان قدرخواه
 
(١٧)  
مرگ را دیدم: اشتری شب کور  که پا نمی داند کجا می گذارد؛ می کُشد کسی را که غافل فرو می گیرد  و آنان که در نمی یابد، می مانند تا پیر شوند...   
● معلقه ی زهیربن ابی سلمی  
 
(١٨)  
بپر  چه تفاوت از کجا به کجا  از شب به شب.  
 ● سیروس آتابای  
 
(١٩)  
غیبت فقط در اثر دیگری می‌تواند وجود داشته باشد.  
● آدم غایب، رولان بارت، اخوت  
 
(٢۰)  
زبان مولود غیبت است.  
● آدم غایب، رولان بارت، اخوت  
 
(٢١)  
من، منِ «عاشق» کارم به‌عکسِ اوست: ساکنم، بی‌جنب‌وجوش؛ هر وقت بخواهیدم در دسترسم: بلاتکلیف و میخکوب.  
● آدم غایب، رولان بارت، اخوت  
 
(٢٢)  
به قول بزرگ ترین روانکاو معاصر، زبان  شکنجه خانه ی وجود است... و ما می‌گوییم شاعران آن شعبده‌بازانی‌اند که شکنجه‌ی زبان را به خودش برمی‌گردانند.  
● از یادداشت موخره بر شعبده بازِ حسین مزاجی، مرتضوی و روانبد   
 
(٢٣)  
...گُلِ آخر را هم برای کسی می‌گذاشتی   که از تو بیش تر شهامت داشت تا ببویدش     تا در میان زهر منتشر در ساقه‌اش بیارمد.  
● پرویز اسلام پور  
 
(٢۴)  
...شراب را به آن تعارف کنی  که بیشتر مکث می‌کند   و نه آن که  بیش تر می‌نوشد.  
● پرویز اسلام پور    
 
(٢۵)  
ما  که  از سکوتی به سکوتی دیگر  پرتاب می‌شویم  
ناگهان چهره‌ی سرگردان خویش را نخواهیم شناخت.  
● شاپور بنیاد
 
(٢۶)  
...مثل شال نیم متری هلنا. هی میل می‌زنی، دانه می‌اندازی، یکی زیر، یکی بالا، و بعد می‌بینی همیشه مشغول بافتن همان شالی.  
● رضا قاسمی، وردی که بره‌ها می‌خوانند  
 
(٢٧)  
پس باید در زیر یک نقاب، آرایشی دقیق داشت.  
● پرویز اسلامپور  
 
(٢٨)  
سفر چرا کنم،   چرا   سفر کنم؟  من که می توانم  سرگردان باشم    سالها حوالی خانه ام  
● کتاب پیاده روی و سکوت در زمانه ی هیاهو ارلینگ کاگه، شادی نیک رفعت  
 
(٢٩)  
سوار انتهای قافله هیچ گاه فرصت استراحت پیدا نمی کند.  
● ترجمه ی قسمتی از یک شعر لری  
 
(٣۰)  
خدایگان، کسی است که از آرزومندی خود چشم پوشی نمی کند و خودش به تنهایی کاروانی است که می گذرد.  
● ژاک آلن میلر  
 
(٣١)  
کل هستی بشری، تراژیک است و اگر به جزئیات آن توجه کنیم طنز و کمدی را جلوه گر می یابیم.  
● شوپنهاور  
 
(٣٢)  
چون پناهگاه مطمئن باشد، طوفان دلپذیرتر است.  
● مثل کهن لاتینی  
 
(٣٣)  
دانش هرگاه به سرچشمه ها می رسد سهل تر می شود.  
● ابوریحان بیرونی
 
(٣۴)
می آیم شکار کنم، شکار می شوم.  
● بیژن الهی  
 
(٣۵)
مانند خیال تو ندیدم  بوسه دهد و دهان ندارد  
● مولوی، غزلیات  
 
(٣۶)  
من خود یگانه علت رنج هایم  
● بودلر  
 
(٣٧)
چهره روان بدن است.  
● ویتگنشتاین  
 
(٣٨)
الحب موتُ صغیر: عشق مرگی کوچک است.  
● ابن عربی  
 
(٣٩)
عشق وقوفِ ژرف بینانه بر امکان ناپذیریِ تملک است.  
● آرنولد پرنس  
 
(۴۰)
مرکز و سرچشمه ی عشق به دیگری چهره است.  
● فلسفه ی لویناس  
 
(۴١)
زمان می سازد که فرو پاشد و نابود کند؛  
● هایدگر  
 
(۴٢)
چهره آن چیزی ست که دیگر نمی تواند از انسان جدا شود.  
● قویرباخ  
 
(۴٣)
در هر جمله که می گوییم باید قید «تقریباً» را اضافه کنیم.  
● از آموزه های فلوطینی  
 
(۴۴)
تو نخواهی توانست از زمین سنگ برچینی، زیرا تمام زمین چمن زاری لطیف است.  
● روایت آخیلوس  
 
(۴۵)
من آنم آری   که پل به دیدن من  سی و سه چشم دارد.  
● اردبیلی  
 
(۴۶)
به نظرم نوستالژی از فرسودگی قوه ی خیال می آید که هیچ تخیل ناب و امیدبخشی از آینده نداریم.  
● فریدون نعمتی، در حاشیه ی یک پُست اینستاگرامی
 
(۴٧)
نوستالژی یعنی انکار زمانِ دردناک فعلی  
● مهزا رحیمی، در حاشیه ی یک پُست اینستاگرامی
 
 
 
 
 
 
(۴٨)
اَلَّکَه : از اصطلاح های چاهکنان است در سمنان. و آن که ته چاه است گوید. یعنی که دلو را بالا بکش و خدا را یاد کن.  
● از یادداشت های بیژن الهی بر کتاب علف ایام
 
(۴٩)
مرگ به مثابه ی مرگِ دیگری ادراک می شود. از این منظر، زنده بودن  شاهد مرگ دیگری بودن یا شهادت بر مرگ نیز هست.  
● صادقیه در بیات اصفهان، کیوان طهماسبیان، برای مرگ هاشمی نژاد
 
(۵۰)
به قول سعید نفیسی انسان فانی ست به خصوص در ایران.
● مانا روانبد
 
(۵١)
همه تنی چشنده است از مرگ.  
● از ترجمه ای موسوم به ترجمه ی قرآن موزه ی پارس، کار مترجمی نامعلوم، به کوشش علی رواقی، سال ١٣۵۵  
 
(۵٢)
چرا خانه نداریم انگار؟ چرا خانه در گذشته است؟  
● قسمتی از یادداشت ٢۴ دی، روانبد
 
(۵٣)
و سعدی پادشاه تداعی های آنی ست.  
● مانا روانبد
 
(۵۴)
آرشیل گورکی نوشته من از کلمه ی «تمام» خوشم نمی آید. وقتی چیزی تمام می شود، به این معنی است که آن چیز مرده است...  
● مانا روانبد
 
(۵۵)
و پیش تر از قول آگامبن دیده بودم که نقل می کرده از جاکومتی که «شما تابلوی نقاشی را تمام نمی کنید بلکه رهایش می کنید و از آن دست می کشید.» و البته بعدش [آگامبن] اضافه می کند که اینجوری کار می کرده خودِ جاکومتی، و پیداست که شیره و جانِ «بالقوگیِ»ایده و کارش را تمام نمی کشد و نمی سوزاند. این زیباییِ ناتمامی است. زیباییِ آن چه سرخوشانه با توانِ خودش مواجه شده و هنوز جا دارد اما رها شده...کتابی که می خوانی و فکر می کنی که من هم بروم فلان چیز را بنویسم و مقهور و مبهوت نمی کند بلکه راهت می اندازد، شعری که دستت را به نوشتن می برد نه که لال شوی. این ها را می نویسم تا خودم را دلداری داده باشم، وگرنه منظور گورکی و جاکومتی و آگامبن معلوم نیست همین باشد.  
● مانا روانبد
 
(۵۶)
ناتمامی، زیباییست.  
● عابدی، در حاشیه ی یک پُست اینستاگرامی
 
(۵٧)
مفیستوفلس می نویسد به بزرگ ترین داشته ام مبتلایت می کنم، به حافظه... . سام گیوارد می نویسد هیچ وقت نفهمیدم که [این جمله]نفرین بود یا مژده؟
● در حاشیه ی یک پُست اینستاگرامی
 
(۵٨)
نمی دانم چرا سرمایِ اتاق کارم را امسال دوست تر دارم.  
● از یادداشت های ١٧ دی، روانبد  
 
(۵٩)
شعر باید چندسویه باشد  اژدهایی هفت سر  که هر سری را قطع کنند  سری دیگر به جای آن بروید الی غیرالنهایه. ؟  
● ؟
 
(۶۰)
نومیدی کوه را می خورد  و تنها خاکستری به جا می نهد.  
● کتاب شعبده باز، حسین مزاجی
 
(۶١)
 اما رند کسی است باز می گویم که گول زمانش را نمی خورد... رند هوشیار فوق زمان است...  
● از یادداشت های روزانه ی نیمایوشیج
 
 
(۶٢)
میل به تحقیر ممکن است ماسکِ فریبنده‌ای به چهره بزند و آن این است که شخص به جایِ این‌که دیگران را تحقیر کند، شخصی دیگر را کورکورانه تحسین کند!  
● کارن هورنای، کتاب عصبانیت‌های عصرِ ما
 
(۶٣)
ناتوانی در مواجهه با امر واقع و در نتیجه لودگی.  
● در حاشیه ی یک پُست اینستاگرامی
 
(۶۴)
هرکس تا همان اندازه ای را که درک کرده کافی است بپذیرد و دریچه ی ذهنش را باز بگذارد.  
● در حاشیه ی یک پُست اینستاگرامی
 
(۶۵)
 آدمی‌زاد میزان لذت یا رنج از چیزی را نه بر اساس طول زمان رنج و لذت، بل‌که بر اساسِ مدلِ اوج _ پایان می‌سنجد. و این به‌دان معنا است که تنها لحظاتِ اوج لذت و یا درد و چگونگی پایان در خاطرش می‌ماند و نه دامنه‌ی استمرار آن.  
● از پژوهش‌های روان‌شناسی
 
(۶۶)
«معنایِ اصلی آداب یعنی در آغاز و پایان هر چیزی بی‌درنگ عمل كردن و در میانه آرام بودن...»  
● کتابِ هاگاکوره  
 
(۶٧)  
 هر چیز که بتوان آن را شناخت، عدد دارد، زیرا ممکن نیست که بتوان بدون عدد چیزی را درک کرد یا شناخت.
● فیلولائس، شاگرد فیثاغورث
 
(۶٨)  
امکان بر فعلیت تقدم دارد، آن‌چه می‌تواند بشود برتری می‌یابد بر آن‌چه شده‌است.
● از تعاریف تراژدی
 
(۶٩)
دروغ بنیادین یا دروغ نخستین عبارت است از این که کسی به خودش بگوید هیچ راهی دیگر پیش پای َم نبود، کار دیگری نمی‌توانستم بکنم، مجبور بودم...  
● کانت
 
(٧۰)
 پیاده کردنِ موتوری را تصور کن که دوباره جمع نشود یا اگر جمع شد چند قطعه اضافه بیاید، آن چند قطعه وَجد و شور توست...  
● سام گیوارد
 
(٨۰)
مردمان باستانی می پنداشتند آن کسی جان به در می برد که توان تغییر شکل داشته باشد.
● سام گیوارد
 
(٨١)
تجربه ی حادثه با خاطره ی حادثه تطبیق نمی شوند.  
● در حاشیه ی یک پُست اینستاگرامی
 
(٨٢)
در شعر، سطر اول، هدیه ی خدایان است.  
● پل والری
 
(٨٣)
تراژدی اصلی، ماندن در موقعیت تراژدیک است چرا که تمام تراژدی ها برای این نوشته شده اند که انسان از آن ها عبور کند.  
● آندره بونار  
 
(٨۴)
کلید رهایی در این است که به مرگ به عنوان یک پایان فکر نکنید بلکه بیشتر به عنوان یک روش بسیار موثر برای کاهش هزینه های خود به آن فکر کنید.  
● وودی آلن
 
(٨۵)
شعور تنظیم فاصله ها مهم ترین مهارتی ست که در زندگی به دست می آوریم هر چند که دیر... آن قدر نزدیک که خیال را بنوازد و آنقدری دور که مشام را نیازارد...  
● سام گیوارد  
 
(٨۶)
تراژدیِ پرومتئوس به ما نشان می‌دهد كه هر صناعتی ریشه در «اضطرار» و «نا‌گریزی» دارد ، «قول مقلوب» هم از این قاعده جدا نیست.
● سام گیوارد
 
(٨٧)
مالیخولیا در شكست آخرین سنگر استقامت روان ماست؛ در شكستِ استعاره ها  
● ژولیا كریستوا
 
(٨٨)
در فرایند خیال پروری، فردِ حقیر با فردیتی برتر آشنا می شود.
 
● نووالیس  
 
(٨٩)
بحث نوستالژی از چند بُعد قابل بررسی است، جامعه شناختی، میتولوژی، روان شناسی، فلسفی و البته ادبی... اگر از بُعد جامعه شناختی و روان شناسی نگاه کنیم، انگار تخیل ناب و امید بخشی از آینده نداریم اما دیگر ساحت ها را نمی توان با ناامیدی و یاس سنجید مولفه هایش را.  
● سام گیوارد
 
(٩۰)
شطرنج نموداری تمام عیار از «پیش‌رَوی» و «پا پَس‌کشیدن»  
است... در هر بوسه‌ای، یك الگوی ثابت تكرار می شود، پیش‌رَوَی و «پا پس‌كشیدن»  
● سام گیوارد  
 
(٩١)
کارل آبراهام در خوانشی روانکاوانه از شهرزادِ هزار و یک شب، وزن و زیبایی دنیای هرکسی را بسته به گستردگی دایره‌ی لغاتش می دانست ، یا آویخته به زبانَ آن‌کس.  
● سام گیوارد  
 
(٩٢)
زمان به اعتقاد زروانیان هم ثبت می کند و هم محو.  
● در حاشیه ی یک پُست اینستاگرامی
 
(٩٣)
مرد را می توان نابود کرد اما نمی توان شکست داد.  
● همینگوی
 
(٩۴)
آن‌کس که زندگیَ‌ش را از دست ندهد آن‌را به دست نخواهد آورد.  
● اونامونو  
 
(٩۵)
من فرای ترس از مرگی هستم که بر من بیمَ‌ش می رود. در تفسیرِ این فراز ماندگار اودیپ نوشته‌اند که راز زندگی را در میانه‌یِ عمل زیستن خواهی یافت.
 
(٩۶)
مکان، مسافت بین تن هاست... همه ی این ها هم به واسطه ی زبان معماری میسر است حتی در غارها.  
● در حاشیه ی یک پُست اینستاگرامی
 
(٩٧)
من انسانم، پس هیچ چیزِ انسانی برای من بیگانه نیست.
● پوبلیوس ترنتیوس آفر
 
(٩٨)
جهان گر جمله از من رفت، گو رو     
ز مُشتی خاک ریزم طرحش از نو  
● میرزا نصیر اصفهانی
 
(٩٩)
شاعر از هیچ می‌سازد ، شاعر به هیچ می‌بازد...  
تانتالوس نام دیگر ویترین‌های قفل‌داری ست که بطری‌هایِ شراب را در آن چیده‌اند اما تنها برای دیدن. تانْتالوس نامِ دیگر عشق است، تانْتالوس نامِ دیگر توست، تانْتالوس نامِ دیگر من ست که اسرار المپ را دزدیدم.. دزدی که به کاه‌دان بزند... گزاره ی كهن Spiro_ sepro ( به خود امید دادن) كه معتبرترین نقشه‌ی گنج بشری ست اشارتی ست به همین دست افزارِ شاعران به باورَم.. ساختنِ هیچ... باختنِ هیچ. و این مازوخیسم انگار زیباترین پیشه‌یِ دنیاست.  
● سام گیوارد
 
(١۰۰)
آن‌کس که به‌انتظار تشنگی ننشیند، هرگز لذت حقیقیِ نوشیدن را درک نخواهد کرد.
● میشل دو مونتنی
 
(١۰١)
از کجا بدانم که وقتی با گربه‌ام بازی می‌کنم، او کمتر از من وقت‌کشی می‌کند.
● میشل دو مونتنی
 
(١۰٢)
انسان باید همیشه به‌خطا و نادرستی خدمتکارانش قدری میدان بدهد.
● میشل دو مونتنی
 
(١۰٣)
یک لحظه جفت بود همه عمر فرد ماند.  
● خاقانی
 
(١۰۴)
عشق مردم خوار است می خورد و هیچ باقی نمی گذارد  
● احمد غزالی
 
(١۰۵)
آن چه در تداولِ ذهن و زبان ما عذاب وجدان نامیده می شود پرگویی‌ای ست كه اضطرابی را پنهان می كند.
● فروید   
 
(١۰۶)
کامو می نویسد : « عذاب وجدان مستلزم اعتراف است» و البته «اعتراف» هم نیازمند «شجاعت».
● سام گیوارد
 
(١۰٧)
تروما ( ضایعه) را این روزها در گذار زمان و آن دم که آب ها از آسیاب بیفتد ، می سنجند روانکاوان و پژوهش گران خاطره های تروماتیک.  
● سام گیوارد
 
(١۰٨)
در روانکاوی امروز ، نهفتگی (ایده ی تاخیر)، جای سرکوب (ایده ی تحقق آرزو) را گرفته است.  
● سام گیوارد   
 
(١۰٩)
«چهره» نزد آدمیزاد یادبودی است از عهدی دیرینه با «دیگری»، آن  «دیگری» كه برای نخستین بار «من» را پذیرفته است. تا من «چهره» هایم را از آینه ی نگاه «دیگری» های زندگیَ م گرفته باشم... امانوئل لویناس این  «دیگری» را به «زنانگی» تعبیر می كند كه دایم در تغییر است و رهاوردَ ش زدودن انفعال از زندگی است. چهره همان زنانگی ست.  
● سام گیوارد  
 
(١١۰)
«مارکوپولو پلی را سنگ به سنگ تشریح می‌کند، قوبلای خان می‌پرسد : اما سنگی که پل بر آن تکیه داده کدام است؟  
مارکو جواب می‌دهد: پل بر این یا آن سنگ متکی نیست، بلکه خط قوسی که سنگ‌ها به آن شکل می‌دهند برپا نگهش می‌دارد. قوبلای ساکت می‌ماند و در فکر می‌رود، سپس می‌افزاید چرا از سنگ‌ها برای‌م می گویی؟ در نظر من فقط همان قوس است که اهميت دارد. مارکو جواب ‌ می‌دهد ‌: بدون سنگ قوسی وجود ندارد »  
● سام گیوارد
 
(١١١)
به تعریفِ افلاطون از شجاعت  در رساله ی لاخس می نشینم: «معرفت و آگاهی به « از چه باید ترسید و از چه نباید ترسید»»  
● سام گیوارد   
 
(١١٢)
شاید اصلاً لکنت، زبان درون آدم بود در گفت و گو با احوالات بیرونی اش.  
● در حاشیه ی یک پُست اینستاگرامی
 
(١١٣)  
انسان نرمال جایی است میان جبر و امکان، آگاه از غم هایش و در تکاپو.  
● ژاک آلن میلر
 
(١١۴)
به هر آن چه نمی توانیم با پرواز کردن برسیم، با لنگیدن باید رسید..»  
● فروید  
 
(١١۵)  
 باید اکسیری جست تا جاودانگی در «نظم ثانویه» معنا گیرد.  
● در حاشیه ی یک پُست اینستاگرامی  
 
(١١۶)  
هر کلمه ی خاموش جهانی بیدار را می ماند.  
● کارل کراس
 
(١١٧)  
داریوش آشوری در پاسخ کدکنی که گفته بود شعر حادثه ای است که در زبان رخ می دهد گفته است شعر حادثه ای است که در جهان روی می دهد و همچون هر آن چه در جهان روی می دهد در زبان باز می تابد.  
 
 
(١١٨)  
گاهی تو را فراموش می کنم چنان که تپش قلبم را فراموش می کنم اما قلبم همواره می تپد.  
● از نامه ی ١٢ اوت ١٩۵٢ همینگوی به دیتریش
 
(١١٩)  
گوته می نویسد: «توانایی دچار شدن به خوف در برابر هیبت، برترین ویژگی آدمیزاد است.» سال ها گذشت تا فروید بر پایه همین سخن کوتاه گوته، ساحت تمدن را برخاسته از ترس بداند.  
● سام گیوارد  
 
(١٢۰)  
«نقش» بیش از هرچیزی شور پرده برداشتن از خودی دیگر است. عیان کردن آن دیگرانی که در جان و تن ما مستور مانده اند تا مگر مستی نقشی آن ها را عریان کند  
● اینستاگرام گیوارد  
 
(١٢١)  
در هر نگاهی چهره ای لایتناهی می توان یافت.  
فراوانند چهره‌هایی كه دربند یك صورت نمی مانند.  
● سام گیوارد  
 
(١٢٢)
به زعم فروید لکنت، گونه ای انتقال از ناخودآگاه به خودآگاه است، شاید در تناظر با دیگری همان امتناع از دیالوگ هم بشود  
● سام گیوارد
(١٢٣)
آدمی در سقوط کلمات    سقوط می‌کند...  
● احمدرضا احمدی  
 
(١٢۴)
...آدمی را توانایی    عشق نیست     در عشق می‌شکند و می‌میرد.  
● احمدرضا احمدی  
 
(١٢۵)  
...زنی به نام خواب که باید برهنه ببینم  
در من لباس عوض می کند...  
● حسین داوطلب  
 
(١٢۶)  
... و فکر می کنم       چگونه به اتاقی در پشت صحنه وارد شدم     که در برای ورود ندارد؟!  
● حسین داوطلب  
 
(١٢٧)  
یافتن، گم کردن چیزی است.    فکر می‌کنم    و شاید که باید عزا بگیرم    که چه‌چیز را گم کرده‌ام     تا این را یافته‌ام.  
● ریچارد براتیگان، دری مرا می‌خواند، برگردان احسان عباسلو  
 
(١٢٨)  
  اسلام‌پور در نامه‌ای به رویایی می نویسد : «پایین نیا و همان بالا منتظر من باش . به کمی بالاتر که نگاه بکنی مرا درخواهی یافت.»  
● سایت آوانگاردها   
 
(١٢٩)  
چراغ ستمی است بر ظلمت...  
● ابراهیم احمدی نیا، برگردان عزیز ناصری  
 
 
(١٣۰)  
«... واقعه نه در هنگام وقوع ، بلکه تنها با مدت زمانی تاخیر، درک یا تجربه می شود  
● کتی کروث، در کتاب تروما  
 
(١٣١)  
عشق سنتزی از آرمان و عاطفه است.  
● ژولیا کریستوا  
 
(١٣٢)  
شهرزاد رسمی به ما می آموزد برای تاب آوردن مرگ... تعلیق  
● سام گیوارد  
 
(١٣٣)
تنها راه شناختن یک نفر، دوست داشتن او بدون هیچ امیدی است.  
● والتر بنیامین
 
(١٣۴)
در زیر خاک، انسان تاسفی ست  
● یداله رویایی هفتاد سنگ قبر، سنگ بیژن  
 
(١٣۵)
...زیر آفتاب بر سر یک باروی کهنه. چندین ساعت طول کشید، و چندین ساعت چشم های من زیر آفتاب باز ماندند خیره به مار، آن قدر که نفهمیدم مار کی از پوستش بیرون آمد. پوست را دست زدم، هنوز گرم بود. از همان وقت فهمیدم چه چیزی منتظر من است. و از همان وقت ترسیدم...  
● یداله رویایی هفتاد سنگ قبر  
 
(١٣۶)  
 من از پوست خود به در آمدم، چنانک مار از پوست خود بدرآید
● بایزید بسطامی
 
(١٣٧)  
به تعبیر رویایی جنّ مجنون دارد آن که از دانستن دانه برمی دارد.  
● در حاشیه ی یک پُست اینستاگرامی  
 
(١٣٨)  
تمام زمان به ریزش شرم و زنهار گذشت.  
● سام گیوارد  
 
(١٣٩)  
فانتسم اجرای ذهنی سناریوی خیال است به توسط بهترین کارگردانِ میل هایمان: فاعل نفسانی  
● سام گیوارد  
 
(١۴۰)  
زمان حال فریاد می کشد که نمی تواند طولانی باشد.  
● كتابِ یازدهم اعترافاتِ قدیس آوگوستینوس  
 
(١۴١)  
زمان، زیباترین معشوقه است که از کوچکترین تماسی تن می زند.  
● بودریار
 
(١۴٢)  
دریدا، مردن را انتظار کشیدن در مرزهای حقیقت می دانست و بوسه هم با همین تقریب نوعی مرگ است. در انتظار تنی ماندن بلکه خشک شدن، در حدهای آن تن تحلیل رفتن است. در این جا تحلیل، طیفی گسترده است، از آنالیز تا آمیختن، همه نور همه رنگ مانند مرگ. انتظار بوسه تحلیلی تدریجی به سمت مرگ من است در میدان تن تو.  
 
(١۴٣)  
شتاب مکن   که ابر بر خانه‌ات ببارد...  
● احمدرضا احمدی
 
(١۴۴)  
بوسه نوعی انتظار در مرزهای تن است  
● دریدا  
 
(١۴۵)  
بوسه، بطالتِ لب در مرزهای تن است، ژستِ آمیختن و به ناگاه گریختن  
● سام گیوارد  
 
(١۴۶)  
بوسه یك حكایتِ خاموشfabula muta است.  
● سام گیوارد  
 
(١۴٧)  
صدای ماچ، صدای باز شدن دو لب از یكدیگر بعد از عقب نشینی كه نوعی كوسِ شكست است حتا اگر در كوتاه مدت بانی یِ آمیزش شود.  
● سام گیوارد
 
(١۴٨)  
 در زبانِ پهلوی baud به معنای بوییدن است، كه برخی بر این باورند كه بوسه bauds از همین ریشه بوییدن است.  
● سام گیوارد  
 
(١۴٩)  
فهم ما از هستی اساساً بدنمند است و این بدنمندی در زبان متجلی شده است.  
● در حاشیه ی یک پُست اینستاگرامی
 
(١۵۰)  
  لبان تو بلندترین بام است برای افتادن.  
● یکی از شاعران رومانتیک آلمانی
 
(١۵١)  
انسان نیز همچون فلوس وقتی بیش ترین عطر را دارد که له و لورده شود.  
● وبستر
 
(١۵٢)  
زیبا سلبی است (Le beau est ne'gatif)  
● پل والری  
 
(١۵٣)  
ماهیت سرکوب در جلوگیری از آگاهانه شدن ایده ی غریزه است.  
● فروید  
 
(١۵۴)  
... یا به تعبیر لکان روی خود «تا خوردن»، گاهی فکر می کنم عجب تعبیری است برای مردانگی، این اصطلاح لکان.
● سام گیوارد
(١۵۵)
افراد به اندازه ی کمبودهایشان دیگران را آزار می دهند.  
● سارتر  
 
(١۵۶)  
مثل یوسفی معصوم می نمایی که هرگز از چاقوهایی که خاتونی دست زنان مجلس داده سر در نخواهد آورد.(دو طرف موضوع زن است)  
● در حاشیه ی یک پُست اینستاگرامی
 
(١۵٧)  
بورخس در شاهکارش کتابخانه ی بابل، زندگی را پرسه در کتابخانه ای بی انتها می داند... [و] می نویسد تنهایی من با این امید ظریف تسلا می یابد.  
● سام گیوارد  
 
(١۵٨)  
خرافه تا حدود زیادی انتظار یک مشکل است.  
● فروید  
 
(١۵٩)  
از نیچه آموخته ایم که: راز تحقق بیش ترین باروری از زندگی و کسب بیشترین تمتع از آن عبارت است از زیستن در خطر. شهرهای خود را پای کوه آتشفشان وزوو بنا کنید.  
● سام گیوارد  
 
(١۶۰)  
آن که بی تصمیم است ـ پیلاطس ـ به تصمیم گرفتن خود ادامه می دهد: آن که مصمم ـ عیسی ـ تصمیمی برای گرفتن ندارد.  
● کتاب پیلاطس و عیسی، جورجو آگامبن  
 
(١۶١)  
هر که در چهار چیز غور نماید، ای کاش هرگز از مادر نمی زاد:  
آنچه در بالاست، آنچه در زیر است، آنچه قبل بوده است، و آن چه قبل بوده است و آن چه بعد خواهد بود.  
● تلمود، حقیقه، ١و٢  
 
(١۶٢)  
چشمی که در روایت هگل، افشرده ی جان است... جالب این جاست که مصریان باستان، تنها یک سوگند داشتند، سوگند به چشم هایم... هیچ چیز از نگاه خالی ترسناک تر نمی تواند باشد.  
● سام گیوارد  
 
(١۶٣)  
آن که به بحر می دهد صبرِ نشستنِ ابد                
شوق سیاحت و سفر همرهِ رود می کند  
● هوشنگ ابتهاج
(١۶۴)
تنها بوسه یی ت تواند  به این کمان گسیخته   نظم دوباره ی لب داد.  
● قاسم هاشمی نژاد  
 
(١۶۵)  
لمس کردن بیش از هر کار دیگر معناها را رمز گشایی می کند درست بر عکس دیدن، که سحرانگیزترین کارهاست.  
● مقاله ی سیتروئن مدل جدید، رولان بارت  
 
(١۶۶)  
زندگی می تواند ناشادمانه باشد آنگاه که امید از میان می رود اما تمنا(آرزومندی) دست نخورده می ماند.  
● آئورا ، کارلوس فوئنتس  
 
(١۶٧)  
انفعال، هنگامی که دیگر امیدی وجود ندارد. این آن چیزی است که من پایان مردانگی نام می نهم.  
● لویناس
 
(١۶٨)  
می خواهم که نخواهم. آرزومندیِ جانِ بی قرار ابوسعید را این طور تفسیر می کنم بیرون کشیدن پای خواسته از ساحتِ درخواست... جایی که جایِ آرزوی او هست جای دریوزگی نیست انگار... [رضا براهنی: ]مرا به دیدن جسمانی تو هیچ نیاری نیست چنان پُرم از تو چنان پر که بیش تر شبیه شوخیِ زیبایی هستم.  
● سام گیوارد  
 
(١۶٩)  
معنای تناسخ: در دهخدا آمده است: «مردنِ وارثی پیش از قسمت کردن میراث، و تقسیم سهم او میان دیگر وراث..» تکان دهنده است معنای تناسخ، خاصه با خوانش شعر رویایی در لبریخته ها توام شود: بعد از تو باز    یک تویِ دیگر   که پیشِ تو   پیش از تو بود... در اندیشه ی اینم که «تن من» وارثی است که نابهنگام ناکام شد یا میراثی است که به سودای تصرف تکه تکه شد بی هیچ آداب و ترتیبی... تن تو کجای این داستان است؟  
● سام گیوارد  
 
(١٧۰)  
 شاعرترین مردم کسی است که سخنش قبل از رسیدن به قافیه پایان پذیرد.  
● محمدبن یزید مبرد
 
(١٧١)  
  مترجم خائن است  
● مثلی کهن در زبان ایتالیایی
 
(١٧٢)  
وای از تعریفِ سهوِ تحریف!  
● اینستاگرام گیوارد  
 
(١٧٣)  
آگامبن می گوید هیچ آغازی در میان نیست، چیزها همواره از آخر شروع می شوند. این چیزها به گمان من شامل لیبیدوی کام نیافته است.  
● سام گیوارد  
 
 (١٧۴)
هیچ آن است که درباره اش هیچ نمی توان گفت.  
● لودویك ویتگنشتاین
 
(١٧۵)  
سرشت آدمی شكافتن است.  
● هراكلیتوس
 
(١٧۶)  
زیباترین و رساترین وصف در باب بینامتنیت همین جمله ی عین القضات است به گمانم: «چندین گاه است که می نویسم تا به فرمان باشی و تو هر روز مختلف تری.»  
● اینستاگرام گیوارد  
 
(١٧٧)  
هر دم به لباس دگر آن یار برآمد/گه پیر و جوان شد.  
● مستزادی منسوب به مولانا  
 
(١٧٨)  
من چاهی را تعلیم کرده ام که به آبی نمی رسد، اما چه تاریکیِ زیبایی.  
● بیژن الهی  
 
(١٧٩)  
نیمی از عمرمان به عجب عجب گفتن گذشت  
● نیما  
 
(١٨۰)  
هر کس در ژستی بماند استعدادهایش در همان زمینه شکوفا می شود.  
● در حاشیه ی یک پُست اینستاگرامی
 
(١٨١)  
اعتباریست که به تن داده می شود برای حمل رازهایِ جان...  
● سام گیوارد  
 
(١٨٢)  
هر چه می گذرد، بیش تر می گذرد.  
● سام گیوارد، کتاب پرتره ها  
 
(١٨٣)  
هر چهره ای یک امکان است گشوده بر هستی  
● سام گیوارد  
 
(١٨۴)  
چهره بالاتر از هر چیزی، شور پرده برداشتن است، شور زبان.  
● آگامبن
 
(١٨۵)  
انفجارهای تاریخ ادبیات آنجا رخ داده که شور خواننده و خواننده برای پرده افکنی به یک میزان است.  
● در حاشیه ی یک پُست اینستاگرامی
(١٨۶)
رویا ضربدری ست كه در بیداری بر خواسته هامان زده ایم.  
● فروید  
 
(١٨٧)  
گل هایی كه دیروز نچیدیم   جرعه های جسمِ فاسد منند امروز   هر گل _ كه چیدنی _ اشاره ی مرگ است  كه جان تو بر خشت می پژمرد  و مرگ در پشیمانی ست.  
● هفتاد سنگ قبر، یداله رویایی، سنگ عماد  
 
(١٨٨)  
عمل نامیدن  آشفته کننده و معجزه وار است.  
● بلانشو  
 
(١٨٩)  
چه مومنانه نام مرا آواز می کنی  
● احمد شاملو  
 
(١٩۰)  
زنی كه می رود   می ماند    با زبانِ تن هایم..  
● سام گیوارد، کتاب پرتره ها  
 
(١٩١)  
دیدمت ای زیبارو، و دیگر از آن منی _ حال چشم به راه هركه خواهی گو باش_ و چه باك كه من دیگر هرگز نبینمت؟ تو از آنِ منی و سرتاسر پاریس از آنِ من است، و من از آنِ این دفتر و قلمم..  
● همینگوی، کتاب جشن بیکران  
 
(١٩٢)  
سرخ پوستان از تكرار هجاها و كلمات برای ساختن صفات عالی استفاده می کنند. در زبان های بومی، و لااقل در گواتمالا، هیچ صفت عالی وجود ندارد. آن ها با گفتن « سفید، سفید، سفید» مرادشان « بسیار سفید» یا « به غایت سفید» است. هم چنان كه هجاها را نیز تكرار می كنند، مثلا در مورد دلفریب می گویند : « دل _ دل _فریب » تا تاكید بیشتری را برسانند.»  
● كتابِ «هفت صدا»، آستوریاس، سام گیوارد  
 
(١٩٣)  
چهره ی امروز از آیینه ی فردا خوش است.  
● صائب  
 
(١٩۴)  
کمی از اندک خود را برای حاشیه بگذار   کنار متن  نگاه تو تمام نگاه تو نیست.  
● یداله رویایی  
 
(١٩۵)  
زمان ها را وقتی که سپری می شوند، اندازه می گیریم.  
● اینستاگرام گیوارد  
 
(١٩۶)  
حال چیزهای گذشته، همان حافظه است، حالِ چیزهای حال، مشاهده ( contuitus) است و حالِ چیزهای آینده انتظار است.  
● آوگوستینوس، كتابِ یازدهم اعترافات
(١٩٧)
آن کس که علم و هنر دارد، دین هم دارد، آن کس که هیچ یک از این دو را ندارد، بگذار دین داشته باشد.  
● گوته  
 
(١٩٨)  
آن کس که خوب پنهان شد خوب زندگی کرد.  
● شعری کهن از اوید شاعر رومی، بر سنگ قبر دکارت
 
(١٩٩)  
هر سال کوچک‌تر می‌شوم. من انگور دیوانه‌ای هستم که هنوز شراب نشده.  
● لوریس چکناواریان  
 
(٢۰۰)  
من از شب چه می خواهم که روز را برایش قربانی می کنم؟  
● زاهد بارخدا 

✚ فیلم درباره ی الی...
ما را در سایت ✚ فیلم درباره ی الی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : jomalategesar بازدید : 248 تاريخ : يکشنبه 5 بهمن 1399 ساعت: 3:29